سايه سار

سايه سار
 
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشقانه و آدرس sayesaar.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 تو نشستي تا بيارندت ز در........ما بياورديم با خون جگر

توشه بستم ازحلال و ازحرام.....هم تو خوردي گاه پخته گاه خام

تاكه چشمت ديد هميان زري .....كردي از دل آرزوي زيوري

كورو عاجز بس درافكندم به چاه.....تا كه شد هموارازبهر توراه

از پي يك راست گفتم صد دروغ....ماست رامن بردم و مظلوم دوغ

سنگها انداختم در راهها............اشكها اميختم با آه ها

بدره ي زر را ديدم و رفتم زدست ....بي تامل روز را گفتم شب است

حق نهفتم,بافتم افسانه ها .........سوختم با تهمتي كاشانه ها

اين سخنها بهر توگفتم تمام.....تو چه گفتي ؟ آرميدي صبح و شام

ريختم بهر تو عمري آبروي ....تو چه كردي از براي من بگو

رشوت آوردم , تو مال اندوختي ...تيرگي كردم, تو بزم افروختي

خدمت محضر زمن نايد دگر ......هركه خواهي بجاي من ببر

بعد از اين نه پيروم نه پيشوا......چون تو, اندرخانه خواهم كرد جا

چون توخواهم بودپاك ازهرحساب...جزحساب سيروگشت وخوروخواب

زن بلطف وخنده گفت اينكارچيست؟...بادروديوار,اين  پيكار چيست ؟

امشب از عقل و خرد بيگانه اي ......گرنه مستي ,بيگمان ديوانه اي

كودكان را پاي برسر ميزني........مشت بر طومار و دفترميزني

خود پسنديدن وبال است وگزند.....ديگران را كي پسندد خود پسند

من نميگويم كه كاري داشتم .......يا چو تو بردوش باري داشتم

ميروم فردامن از خانه برون......تو تو برافراز اين بساط واژگون

ميروم من,يك دو روز اينجا بمان....همچو من دانستنيها را بدان

عارفان ,علم و عمل پيوسته اند......ديده اند اول, سپس دانسته اند

زن چوازخانه سحرگه رخت بست...خانه ديوانخانه شد,قاضي نشست

گاه خط بنوشت وگاه افسانه خواند....ماند اما بيخبراز خانه ماند

روزي اندرخانه اشوب شد.......گفتگوي مشت وسنگ و چوب شد

خادم و طباخ و فراش امدند......تا توانستند ,دربان را زدند

پيش قاضي آن دروغ اين راست گفت...درحقيقت,هرچه هركس خواست گفت

عيبها گفتند ازهم بيشمار.......رازهاي بسته كردند اشكار

گفت دربان اين خسان اهريمنند.......مجرمندو بيگنه را ميزنند

بازكردم هرسه را امروز مشت ....برگرفتم باردزديشان زپشت

بانگ زد خادم براو كي خودپرست...قفل مخزن را كه ديشب ميشكست؟

كوزه ي روغن توميبردي بدوش....يابراي خانه يا از بهر فروش

خواجه از آغاز شب در خانه بود...حاجب ازبهركه در را ميگشود؟

دايه آمدگفت طفل شير خوار.....گشته رنجورو نميگيرد قرار

گفت ناظر دخترمن ديده است.....مطبخي كشك وعدس دزديده است

ناگهان فراش همياني گشود......گفت كاين زرها ميان هيمه بود

باغبان آمدكه دزد اين ناظراست..غائب است ازحق اگر چه حاضراست

زرفزون ميگيردوكم ميخرد.....آنچه ديناراست و درهم ميبرد

ميكند ازمابه جوروظلم پوست...خواجه مهمان است وصاحبخانه اوست

دوش يك من هميه را باري نوشت ..خوشه اي آوردو خرواري نوشت

از كناردر,كنيز آواز داد.......بعد ازاين نان را كجا بايد نهاد

كودكان نان عسل را خورده اند...سفره اش را نيز باخود برده اند

ديد قاضي,خانه پرشوروشراست...محضراست اما دگرگون محضراست

كارقاضي جزخط ودفتر نبود.....آشنا با اينچنين محضرنبود

اوچه ميدانست آشوب ازكجاست...وين كم وافزون,كه افزودوكه كاست؟

چون امين نشناخت از دزدودغل...دفترخود را نهاد اندربغل

گفت زين جنگ وجدل سرخيره گشت...بايدم رفتن, گه محضرگذشت

چون زجابرخاست ,زن در راگشود....گفت ديدي آنچه گفتم راست بود

تو,به محضرداوري كردي هزار....ليك اندرخانه درماندي زكار

گرچه ترساندي خلايق را بسي....ازتو درخانه نميترسد كسي

توبسي گفتي زكارخويشتن.....من نگفتم هيچ و ديدي كارمن

تا تو اندرخانه ديدي گيرودار...چند روزي ماندي وكردي فرار

من كنم صدشعله دريكدم خموش...گاه دستم, گاه چشمم, گاه گوش

هركه بيني رشته اي دارد به دست...هركجاراهي است رهپوئيش هست

توچه ميداني كه دزدخانه كيست.....زين حكايت حق كدام افسانه چيست

زن به دام افكند دزد خانه را....از حقيقت دوركرد افسانه را

                                                                             زنده ياد خانم  پروين اعتصامي


نظرات شما عزیزان:

زهره
ساعت18:40---6 دی 1391
سلام ممنون که بهم سر میزنی

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:, ] [ 11:37 ] [ هيچكس ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

می خواهم عاشق باشم وبه عشق او خواهم نوشت خواهم نوشت هر آن خیالی را که با او دوست دارم تجربه کنم و تجربه کرده ام .... از تو دورم اما مي خواهم با احساس واقعي و دوست داشتن اين فاصله را بشكنم و كوتاه كنم . لايق دوست داشتن تو نبودم خود را لايق خواهم ساخت نمیدونم چي بگم اما اين اتاق دلتنگي و تنهايي تمام احساس من نسبت به تو ست................ نه شاید تمام احساس من نباشه اما ..........
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 8
بازدید کل : 23736
تعداد مطالب : 22
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1



كد موسيقي براي وبلاگ

تی وی بانک